در جستجوی گمشده؛ حس یک زندگی دلچسب تر
امین خیام | پژوهشگر حکمت های معنوی
از لا به لای حکمت های کهن و دانش های نو به دنبال راهی برای زندگی دلچسب تر هستم، در این مسیر هر چه را که می یابم با شما به اشتراک می گذارم.
قصه من
هوای زندگی برای من همیشه گرگ و میش بوده، نه آنقدر روشن که مسیر را شفاف ببینم، و نه آنقدر تاریک که امیدی به روشنایی نباشد.
من در این هوای تاریک و روشن یک چیز را خوب فهمیدم: مهمترین اکسیر شادی بخش که آسمان زندگی را روشن می کند، رابطه هایی است گرمابخش، عمیق و ماندگار...
اما چگونه می توان به اینگونه روابطی دست پیدا کرد؟
جستجوی پاسخ این پرسش، مرا به سفری در سه سرزمین شگفتانگیز برد...
پسورد محبت؛
چرا گاهی محبت های ما به نمک نشناسی ختم می شود؟
فرض کنید یکی از عزیزان تان در منزل به شما می گوید که بشدت گرسنه است و ضعف کرده! شما هم دوان دوان بروید بیرون و بعد با یک سوئیچ ماشین بنز برگردید و بگویید: عزیزم بفرما! برایت بنز خریدم!
بعد او شروع کند به داد و فریاد و شما با خودت بگویی عجب آدم نمک نشناس و بی لیاقتی است!!
همین داستانِ مضحک، بارها در زندگی ما اتفاق می افتد…
ما نباید به دیگران محبت کنیم! باید به دیگران محبتی کنیم که او الان به آن نیاز دارد و آن را محبت می داند!
یک مثال:
مدتی پسرم گلایه می کرد که بابا تو برای من وقت نمیگذاری و مدام سر کاری! و من شاخ در می آوردم چون ساعتهای زیادی در هفته او را شهربازی و مراکز تفریحی میبرم، یکبار گفتم بگذار بنشینم با او حرف بزنم….
گفتم: بابا! وقت گذاشتن یعنی چی؟ من چیکار کنم که تو حس کنی من برایت وقت میگذارم…
بعد از چندتا سوال و جواب، متوجه شدم او یک فعالیت دونفره می خواهد، یک بازی مشترک، به این می گوید وقت گذاشتن! اگر او را بهترین و گرانترین مراکز تفریحی ببرم، خوشحال میشود اما فکر نمی کند برای او وقت گذاشته ام، اما اگر با یک توپ پلاستیکی یکساعت با او بازی کنم، کاملا راضی می شود و خوشحال است که برای او وقت گذاشته ام.
برای محبت کردن ابتدا باید فهمید که طرف مقابل، فانتزی ذهنی و الگوی ذهنی اش از محبت چیست؟ چه چیز را محبت می داند، چه نوع محبتی را میخواهد و از محبت چه تصوری دارد، سپس بر مبنای نگاه و زاویه دیدِ او، به او محبت کرد….
اگر یک عمر تصور خودمان از محبت را محقق کنیم، و کاری را که خودمان محبت می دانیم در حق کسی انجام بدهیم، چه بسا بعد از سالها از طرف مقابل بشنویم که تو کی به من محبت کردی؟!
و از شنیدن این سوال شوکه بشویم و طرف مقابل را به نمک نشناسی متهم کنیم در حالیکه مساله، نمک نشناسی نیست، مساله این است که هنر و حکمتِ محبت کردن را بلد نبودیم……..
چه بسیار رابطه هایی که بخاطر عدم آگاهی از این امر ظریف، به فروپاشی انجامیده….. قدر آن را بدانیم.
جدیدترین مقالات
حکمت، شاهراه شادکامی
عاشقانههایی که از دلِ زخم برمیخیزند
گاهی آدمهایی را که بشدت دوست داریم، بخاطر این نیست که آنها خوب هستند، بخاطر این است که ما “آسیب خورده” هستیم.
امروز یک دختر و پسر جوان آمده بودند پیش من، تا درباره ازدواج شان با آنها صحبت کنم.
دختر خانم، ۱۵ ساله بود، ازدواج دومش بود! پدر و مادر رهایش کرده بودند و با مادربزرگ اش زندگی میکرد.
آقاپسر، ۲۰ ساله بود و دست راستش را از چپش تشخیص نمیداد، اما این دختر عاشقانه دوستش داشت، بشدت خود را شیفته و علاقه مند به این پسر میدانست، سه ماه بود که عقد کرده بودند، دختر رفته بود به همراه خانواه پسر، با آنها زندگی میکرد.
به دختر خانم گفتم چه چیزی در این پسر شما رو جذب کرده؟ یک نگاه عاشقانه ای به او کرد و گفت: ابوالفضل با همه فرق میکنه!! گفتم چه فرقی؟ نمیتوانست توضیح بدهد.
پشت چشمان این دختر، یک موجود تنها و رها شده میدیدم که احساس میکند برای کسی ارزشی ندارد و کسی او را نمیخواهد، حالا یک موجود آسمانی نازل شده و گفته : تو را میخواهم! این موجود، در ذهن آن دختر یک فرشته شده بود اما آیا واقعیت هم همین بود؟…
گاهی اوقات علاقه ای که ما به آدمها داریم، به این علت نیست که آنها خوب هستند، به این علت است که ما آسیب هایی خورده ایم که آن شخص بصورت ناهشیار مرهمی است بر آن زخم. که اگر آن زخم نبود، این علاقه هم نبود….
بعضی ها واقعا خوبند و بعضی ها را تخیل ما برای ما خوب تصویر میکند، تا زخمهای پنهان روان مان را ترمیم کند.
راهنمایی فردی
تا حالا فکر کرده اید که شما چه زمانی به مشاور مراجعه می کنید؟ زمانی که یک قصه ای رخ داده، یک ماجرایی اتفاق افتاده، قبل از همه چیز شما دنبال یک گوش شنوا می گردید که قصه خود را روایت کنید، از اینجا جستجوی شما برای ارتباط با یک مشاور شروع می شود.
حالا مشاور چکار می کند؟ قصه شما را که شنید، سعی می کند قصه را دوباره با کمک شما بازنویسی کند، خیلی از زوایای نادیده را نور بتاباند تا بتوانید مساله را روشن تر و در یک قاب وسیعتر ببینید.
وقتی شما از اتاق مشاوره بیرون می روید از ماجرایی که رخ داده، یک قصه دیگری در ذهن ساخته اید و امیدوارانه با این قصه می روید تا ادامه داستان را بازی کنید.
کاری که من در جلسه راهنمایی میکنم همین است، قصه شما را می شنوم و با کمک شما این قصه را بازنویسی می کنم.
قصه انتخاب همسر، قصه انتخاب شغل، قصه احساس سردرگمی، قصه احساس ملال و همه قصه هایی که زندگی ما را رنج آلود کرده، معمولا ریشه در یک اختلال ارتباطی دارد، یعنی یک از روابط ما با خودمان، با طبیعت، با دیگران یا با حقیقت هستی دچار مشکل شده….
یک فعالیت مشترک دو طرفه، کار مشترکی است که من و مراجع در جلسات مشاوره و راهنمایی می کنیم تا ریشه این اختلال ارتباطی را کشف کنیم و با کمک هم آن را ترمیم کنیم.