قصه من
- چرا حالم خوب نیست؟
- اوه! این یکی را چکار کنم؟
- چقدر دلم تنگ است؟
- یعنی بعدش چه می شود؟
زندگی من، پر بود و هست از این سوال ها و مساله ها!
چالش هایی که مثل یک چاله در آن می افتم و باید تکاپو کنم از آن بیرون بیایم، اما انتهای این مسیر پر از چاله چوله کجاست؟ اصلا که چی؟ خب چطور؟
این ها همه دغدغه هایی بود که باعث شد من مثل یک تشنه بیتاب، به دنبال یک لیوان آب خنک، هر جا که احساس می کردم دریایی، دریاچه ای، برکه ای، چشمه ای، شبنمی و یا قطره ای آب هست، در جستجوی آن، سوار بر اسب کتاب ها و سفرها و این در و آن در زدن ها، تقلا و تکاپو کنم.
من در این سفرها و این جست و جوها هرچه را که یافته ام و می یابم که عطش ام را رفع می کند، جرعه ای هم در ظرف شما می ریزیم، اگر گلستانی یافتم که جانم آنجا تر و تازه می شود، دسته گلی هم به شما می دهم، اگر رایحه ای وزید که دلم را خوش کرد، شیشه عطری هم به شما هدیه می دهم....
اینجا برای این است که شما را در این سفر و سفره، همسفر و همسفره کنم... تا باد چنین بادا!